وقتی نی نی به دنیا اومد!
يكي بود يكي نبود!
تو يه هواي خيلي خوب بهاري
تو يه شهر آلوده و بزرگ
تو يكي از بيمارستاناي گنده مُنده ي شهر
صداي گريه ي يه ني ني فرشته ي گل بلند شد!
مامان ني ني(زن عمو جونم) خوابيده بود!نميتونس واسه ني ني لالايي بخونه تا خوابش ببره!:(
بخاطر همين يه خانوم پرستار مهربون اومد و ني ني رو برد خوابوند!
باباي ني ني(عموي گلم)تو راهروي بيمارستان منتظر فرشته كوچولوش بود!
چند دقيقه بعد هم يه پرستار در حالي كه پاي باباي ني ني درد گرفته بود از راه رفتن،اومدو ني ني رو به بابايي ش نشون داد!
يه عااااااالمه قدر همه ي ستاره هاي آسمون خوشحال شده بود!
ولي ني ني كوچولو كه هنوز خواب بود و نميتونس خنده ي باباشو ببينه!:(
خلاصه فرداي اونروز،مامان و باباي ني ني با فرشته كوچولوشون اومدن خونه!!
كه ني ني چشماشو باز كرد و ديد:
وااااااااي چقدر مهمون اومده!
عمه،عمو،مامان بزرگا و بابابزرگا،دايي ها!
و مخصوصا آبجي پريساي گل(كه عاششششقشم!)
باباي ني ني اسم كوچولوشونو انتخاب كرده بود!
فرشته ي ناناز ما قرار بود اسمش پرنيا بشه!
پرنيا كوچولو!!!
پرنيا كوچولو بزرگ شد
نشست
دس دسي كرد
ناناي كرد
چهار دست و پا رفت
رو پاهاش ايستاد
دويد...
اما....پس چرا ني ني هنوز نميگفت مامان؟؟؟
انگار خداي ني ني كوچولو ها يه كم عصاره ي تنبلي ريخته بود تو وجود پرنيا جوني ما!
كه عروسكم تازه دو سالش شد كه گفت:
ماما،بابا،آب،نارنگي،دَدَ،عمه و يه عالمه كلمه هاي كوچولو و بامزه!!!
ني ني يه كوچولو كه بزرگتر شد،ياد گرفت
الكي گريه كنه
الكي بخوابه
الكي قهر كنه
دالي بازي كنه
قايم شه و بگه تو پيداش كني
جيغ بكشه(اونم از نوع بنفشش)
با آبجي پريسا دنبال بازي كنه
و....
يه دنيا كاراي قشنگ ديگه!
قرررررررررربون خنده هاي ماماني ت بشم!!
عزيييييييييييييييييييزم!!!
يه عاااااااااااااااااااالمه بوووووووووووس از طرف دختر عمو!